مرکز تولید، خدمات، و فعالیت های حوزه فیلم و سینما

مرکز خدمات یاس فیلم
پایگاه خبری سینمای خانگی
ورود / ثبت نام
ایده پردازی کن؛ سفارش بده…
English

خانه
خبرها
محصولات
خدمات
درباره ما
تماس با ما

فیلم سینمایی «سیب و سلما»


تیزر فیلم سینمایی سیب و سلما

خلاصهداستان فیلم در مورد طلبه جوانی است که در مسیر راهش به باغی وارد می شود و ناغافل سیبی از آن باغ را گاز می زند. ناگهان به فکر می افتد که آیا صاحب باغ و ملک سیب راضی به مصرف آن توسط او هست یا نه… پس به دنبال صاحب باغ جستجو می کند.
مدت فیلم«۹۰» دقیقه
سال ساخت۱۳۸۹
وضعیت پروژهاکران در سینما/ نمایش در تلویزیون/ انتشار در پلتفورم ها/ انتشار در شبکه های مجاز و غیرمجاز اینترنتی
افتخاراتشرکت در بخش مسابقه جشنواره های فیلم داخلی و خارجی، و کسب جوایز و افتخارات از جمله: در بخش تجلی اراده ملی بیست و نهمین دوره جشنواره فیلم فجر موفق به کسب جوایز بهترین کارگردانی و بهترین فیلم‌نامه از طرف دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم (نمایندگی تهران)، بهترین کارگردانی از سوی بانک سپه و بهترین کارگردانی از طرف ستاد اقامه نماز شد. و کاندیدای دریافت بهترین بازیگر مکمل برای بهروز بقایی از جشنواره فیلم فجر گردید.
کارگردانحبیب الله بهمنی
تهیه کنندهمهدی عظیمی میرآبادی
مجری طرحیاس فیلم
محصولسازمان سینمایی سوره حوزه هنری
نویسندهسیدناصر هاشم زاده بر اساس طرحی از جهانگیر الماسی
بازیگرانمحمدهادی دیباجی، سوگل قلاتیان، جعفر دهقان، اسماعیل خلج، بهروز بقایی، داوود فتحعلی‌بیگی، محمدعلی سلیمان تاش، زویا امامی، صادق بهاری، و…
گروه تهیهزهرا فخری
دستیار اول کارگردانپرنیا کاظمی پور
بازیگردانمحمدعلی سلیمانتاش
مدیر فیلمبرداریحسن کریمی
مدیر صدابرداریبابک اردلان
مدیر صداگذاریبهمن اردلان
تدوینگرحسن ایوبی
طراح صحنه و لباسمحمدهادی فدوی
آهنگسازستار اورکی
مدیر چهره پردازیکورش علیزاده
مدیر تولیدمحمود محمدطائمه
نمونه ای از واکنش بینندگان فیلمروزهای آغاز اردیبهشت این سال جدید،می‌خواستم در ابتدا انتهای خیابان هشتم را ببینم و قبل از آن زندگی خصوصی یا گشت‌ ارشاد که هیچکدام اکران نبودند یا من سینمایی را نیافتم که این فیلم‌ها را بر پرده داشته باشند.
دیگر داشتم ناامید می‌شدم و برنامۀ سینما رفتن را به روز دیگر موکول می‌کردم که « «سیب و سلما» » نظرم را جلب کرد.قبلأ هم آنونسش را دیده بودم و شنیده بودم که در جشنوارۀ بین‌المللی فجر برندۀ جوایزی، از جمله جایزۀ تجلی ارادۀ ملی نیز شده است. فیلمی به نویسندگی سید ناصر هاشم‌زاده و کارگردانی حبیب الله بهمنی و تهیه کنند‌گی حوزۀ هنری، بر اساس طرحی از جهانگیر الماسی.که البته این مورد آخر را در تیتراژ  پایانی فیلم دیدم و متحیر شدم.
همیشه سینماروها نشانه‌های خاصی را برای انتخاب فیلم در نظر دارند. من هم همیشه در انتخاب فیلم وسواس به خرج  داده‌ام و دیدن فیلم « «سیب و سلما» » نیز حاصل همین وسواس و سخت‌نگری است.
اصولأ چند مورد برای انتخاب فیلم‌های در حال اکران مد‌نظر قرار می‌گیرد. یکی نام کارگردان‌‌، دیگری تهیه کننده و در آخر بازیگران. که این مورد آخر چندان مد نظر اکثر تماشاگران حرفه‌ای سینما نیست و نبوده. مگر در موراد خاص. مثلأ فیلم شب ر‌ا برای دیدن زنده یاد خسرو شکیبایی دیدم و دیدند….. 
بگذریم…
زمانی حوزه هنری، در امر تهیه کنندگی پرکار‌تر بود و تا آنجا که در جریانم این ارگان تولید فیلم‌های خوب و باارزشی را به عهده داشته است.
حبیب‌الله بهمنی را دورادور و ضمنی می‌شناسم. با وصل نیکان حاتمی کیا و آخرین شناسایی، زندانی ۷۰۷، شب کایتها به عنوان بازیگر و در فیلم‌های آنسوی خط کیست؟، رانندۀ سفیر، مروارید سیاه به عنوان نویسنده و کارگردان.اما نام حوزه هنری بود که این قدرت را داشت تا مرا به جلوی گیشۀ سینما بکشاندتا بلیت بگیرم و دنبال نور چراغ‌قوه در بین تماشاگران اندک که مثل همیشه با بوی چیپس و صدای تخمه‌شانپذیرای من بودند تبلیغات را تا شروع فیلمتحمل کنم. اکنون نظری نمی‌دهم، بهتر است با شما سری به داستان فیلم بزنیم. قصه از آنجا آغاز می‌شود که صادق طلبۀ جوان فیلم برای دیدن نرگس دختر خاله‌‌اش راهی حسین آباد می‌شود.با بقچه‌ای که حاوی سوغاتی است و مادرش برای نرگس تدارک دیده است. در بین راه با آدم‌های متعددی روبرو می‌شود.با پیرمرد فروشندۀ بین راه که بهروز بقایی نقشش را بازی می‌کند.با سه جوان شیطان و بازیگوش و بالا‌خره با حامد همکلاس و دوست قدیمی‌اش که اکنون مسافر‌کش است و در میانۀ راه حامد وقتی می‌فهمد که صادق به منظور خواستگاری نرگس، دختر مورد علاقه‌اش به حسین‌آباد می‌رود با او درگیر می‌شود و کار به زد و خورد می‌کشد، بالا‌خره صادق معرفت به خرج می‌دهد و از تصمیمش منصرف می‌شود تا حامد به نرگس بر‌سد. صادق راهش را کج می‌کند و می‌رود.
در راه به باغی می‌رسد. وقت نماز می‌شود. صادق می‌نشیند و در نهر آبی که از کنار پایش می‌گذرد، وضو می‌گیرد و به نماز می‌ایستد.نمازش به پایان می‌رسد.سیبی از درختی که صادق زیرش نماز خوانده به آب می‌افتد، برش می‌دارد و گازی به سیب می‌زندو قصه از اینجا آغاز می‌شود.صادق به دنبال پیدا کردن صاحب باغ همه جا را می‌گردد و……..
در همان زمان جشنواره وقتی فهمیدم فیلمی هست که به زندگی طلبۀ جوانی می‌پردازد خوشحال شدم. یاد فیلم‌های زیر نور ماه، مارمولک و طلا و مس افتادم و واضح است که باید خوشحال کننده باشد، حسرت ندیدن فیلم به دلم ماند.تا همین چندروز پیش که به تماشای فیلم نشستم. اصلأ نمی‌خواهم ازسلیقۀ شخصی‌ام سخنی به میان آورم.سؤال‌های زیادی برایم ایجاد شد و وقتی گوش تیز کردم متوجه شدم فقط این من نیستم که با کوهی از سؤال مواجه شده‌ام.هرکس که در سینما مخاطب فیلم بود به نوعی با سؤال و سؤالاتی مواجه شده بود و به قول معروف هرکسی از ظن خود یار فیلم شده بود.
اولین سوال من این است:
چرا فیلم‌نامه اینقدر ضعف داشت؟
فیلم‌نامه از همان ابتدا دچار از هم گسیختگی است و تکلیف قصه تا به انتها مشخص نمی‌شود. ایرادات فاحشی که آنقدر درشت هستند که از جای جای اثر بیرون می‌زنند.بدون اغراق تا دقیقۀ چهل و پنجم فیلم اتفاق خاصی رخ نمی‌دهد. از آن نوع اتفاقهایی که در ادبیات دراماتیک نامش را رویداد یا گره می گذارند. کم بودن رویدادهای دراماتیک مخاطب را خسته می‌کند. تماشاچی اگر ذره‌ای از هوش خود مایه بگذارد متوجه ادامه قصه می‌شود و همین باعث کاهش جذابیت می‌شود. البته هیچ ایرادی ندارد که مخاطب قصه را بداند و از روند و پایان قصه باخبر شود. اما به هرحال پای چیزهای دیگری وسط می آید که می‌تواند قصه را پرکشش نگه دارد،توجه و دقت مخاطب را برانگیزد و از افتادن به ورطۀ خستگی و کسالت دورش سازد. باید دانست که اصولأ پرداختن به این‌گونه قصه‌ها کار مشکلی است. منظور قصه‌ها و روایت‌هایی است که تا حدودی ریشه در فرهنگ مردم دارد.قصه‌هاییکه مردم بارها آن را شنیده‌اند.چه آن‌ها که به صورت افسانه و مثل از زبان پدر بزرگ‌ها شنیده شده، چه آن‌ها که در قالب برنامه‌های حکیمانه و پند‌‌آموز از رسانۀ ملی پخش شده و کماکان پخش می‌شود.
قصۀ فیلم ««سیب و سلما»» نیز از این نوع است.به یاد ندارم که در کدام کتاب، اما با اطمینان می‌توان گفت که این قصه بار‌ها و در ورسیون‌های مختلف از شبکه‌های مختلف داخلی پخش شده است.
اما گویی دست اندرکاران و سازند‌گان «سیب و سلما»خیلی به این موضوع اهمیت نداده‌اند و برای ایجاد جذابیت‌های بصری و دراماتیک در این اثر فکری نکرده‌اندتا بلکه فیلم‌نامه و فیلم را از تکرار و شعار‌زدگی‌های که دوره‌شان سال‌هاست به سر آمده است، بر‌هانند. قصه همان قصۀ تکراری است. تنها از نظر زمانی تغییراتی مشاهده می‌شود. اما این به روز کردن از نظر زمانی نیز کمکی به باورپذیر شدن قصه نکرده. چراکه شخصیت‌ها کاستی‌هایی دارند که با گذشت زمان فیلم نیز این کاستی‌ها بر‌طرف نمی‌شوند.
اگر بخواهیم به شخصیت‌ها بپردازیم باید از ابتدا شروع کنیم. در اولین سکانس که مزرعه‌ا‌ی  پر ‌از گل و سبزه است پدر صادق را می‌بینیم.پیرمردی مهربان و نورانی که نقش آن را اسماعیل خلج بازی می‌کند. شخصیتی شبیه همۀ پدرهای خوب دیگر فیلم‌ها. ما همین را می‌بینیم. در همین حد.در حد دیدن یک پدر خوب نه بیشتر. آن هم نه در حد یک شخصیت. تمام گفته‌های بالا در مورد مادر صادق نیز صدق می‌کند.
حضورشان آن قدر کوتاه است که مجال پرورش یافتن نمی‌یابد و تاثیرشان بر قصه و بر شخصیت اصلی یا همان صادق آنقدر کمرنگ است که مخاطب تا آخر فیلم به کلی فراموششان می‌‌کند.به طور مثال اگر فیلم از سکانس های بعدتر شروع می‌شد چه اتفاقی می‌افتاد؟آیا کاستی نبود پدر و مادر صادق به بخش دراماتیک قصه آسیب می‌رساند؟ مثلأ اگر فیلم ازجایی آغاز می‌شد که صادق کنار جاده نشسته و دارد با پیرمرد فروشنده «بهروز بقایی» صحبت می‌‌کند. در این صورت چه؟ صادق تقریبأ همۀ اتفاقات پیش از این سکانس را برای پیرمرد تعریف می‌کند. همه را جز قضیۀ دخترخاله‌اش نرگس. که این موضوع نیز در فاصلۀ کمی از این سکانس در برخوردش با حامد مطرح می‌شود. حامد از باقی شخصیت‌ها شاید کامل‌تر باشد. واضح است که نویسنده سعی داشته از حامد شخصیتی کامل و قوام یافته بسازد. در سکانسی او به یکی از مسافران که پیرزنی است تنها کمک می‌کند و وسائل و بقچه اش را تا جلوی خانه‌اش می‌برد. و زمانی که متوجه می‌شود او پول ندارد از خیر کرایه و دستمزدش می‌گذرد و پول کم پیرزن را به او برمی‌گرداند. این ریزه‌کاری ها در پرورش شخصیت‌های فیلم و در هر اثر دراماتیک نه تنها ایرادی ندارد بلکه نشان از ریزبینی و شناخت نویسنده و کارگردان دارد. اما این اتفاق زمانی مثبت است و می‌تواند سازنده باشد که توازن در این ریزبینی‌ها و این قوام دادن و پرداختن به آدم‌های یک اثر حفظ شود. یعنی چه؟ در مقابل این شخصیت نگاه کنید به سلما دختری که به نوعی جز شخصیت‌های اصلی فیلم است تا آنجا که نامش قسمتی از نام فیلم را تشکیل داده. کسی که صادق یا همان طلبۀ جوان نیمی از فیلم را به دنبال او می گردد. دختری کهحضورش این حس را به مخاطب القا می‌کند که قرار است تکلیف آن سیب گاز زده، تکلیف صادق، تکلیف قصه و تکلیف مخاطب با اثر، با  آمدن او مشخص شود. اما شخصیت سلما آنقدر مکدر و ناقص است که تقریبأ تمام امید مخاطب نقش برآب می‌شود. سلما دختری که با مرگ پدرش صاحب اصلی باغ محسوب می‌شود جواب همۀ سوالات صادق و مخاطب است.اما نویسنده این شخصیت را آنقدر گنگ و مبهم در طول قصه هدایت می‌کندو سوال‌هایی را در ذهن و زبان او می‌گذارد که هرکدام می‌توانند رویدادای مستقل برای یک قصه یا فیلم مستقل باشند. به طور مثال او به دنبال جواب این سوال است که بالاخره چه مشکلی بین پدر تازه در گذشته‌اش و عمویش با بازی «جعفر دهقان» وجود داشته؟ که حتی پیدا کردن جواب این سوال نیز باری از دوش قصۀ اصلی برنمی‌دارد و کمکی به رویداد اصلی نمی‌کند. حال اصلأ خود سلما کیست و چگونه به صادق و مخاطب معرفی می‌شود؟ جعفر دهقان عموی سلما در سکانسی به صادق می‌گوید که سلما خیلی کتاب خوانده و رشتۀ درسی‌اش فلسفه است. نویسنده با گذاشتن این جمله در دهان عموی سلما سعی دارد هم شخصیت سلما را به صادق بشناساند و هم در جهت کامل کردن شخصیت سلما تماشاچی را شیرفهم کند.به نو‌عی با دادن اطلاعات مستقیم می‌خواهد دردسر مخاطب کنجکاو را مرتفع کند،که موفق هم نمی‌شود.وگرنه فلسفه خواندن یا مدیریت خواندن یا اصلأ درس خواندن یا نخواندن سلما چه تأثیری بر او و وصادق و در کلیت روند قصه می‌گذارد؟…
یادمان باشد دادن هر ویژگی شخصیت،هرچقدر ریز، باید کارآمد باشد و قدمی باشد در به تکامل رساندن شخصیت و مهمتر، هر تغییری در شخصیت،کما اینکه کوچک، باید قدمی باشد در به مقصد رساندن بار اصلی رویداد و کمکی باشد به گره افکنی یا گره گشایی.
وگرنه کاراکترها را دچار شعارزدگی یا زیاده گویی می‌کند. شعارزدگی کجا اتفاق می‌افتد؟ در سکانسی که سلما با صادق در حال صحبت است از کانت می گوید. البته بطور مستقیم صحبتی از فلسفه به میان نمی‌آورد و حرفی از کانت نمی‌زند. اما در همان چند جملۀ کوتاه می‌توان فهمید که صحبتهای او ریشه در چه مبحثی دارد. فلسفۀ کانت و بیان مضمونی این جملۀ معروف و تا حدی نخ نما که می‌گوید «من می‌اندیشم پس هستم».
پرداخت شخصیت سلما را مقایسه کنید با شخصیتحامد، راننده تاکسی که پیش‌تر آورده شد. پرداختن به کدام ضروری‌تر است؟کدام یک بار دراماتیک بیشتری بر دوش می‌کشند؟ کدام یک نقش اساسی‌تری در پیش‌برد قصه دارند؟ کدام یک شخصیت محوری‌تر محسوب می‌شوند؟ مسلمأ سلما. اینجاست که ترتیب ذکر شده رخ می‌نماید و گاه از کلیت کار بیرون می‌زند!
چوپان شوخ و طناز فیلم نیز بلاتکلیف است.هرچند هرازگاهی با لودگی‌هایش یخ مخاطب را آب می‌کند و باعث می‌شود که او بر صندلی جا‌به‌جا شود.چوپان قصه، مانند شاهدی است که ناظر اعمال صادق و آدم‌های دیگر است، همین و نه بیشتر.
شخصیت باغبان نیز به مدد بازی قابل قبول داوود فتحعلی بیگی رنگ می‌گیرد. شخصیت عموی سلما شدیدأبلاتکلیف است. مخاطب مدام در مورد این شخصیت به شک می‌افتد. چراکه مدام او را بین خیر و شر در نوسان و رفت‌‌ و آمد می‌بیند. این اتفاق چند دلیل دارد. یکی از دلایل نوع بازی جعفر دهقان است. مخاطب جز در کار‌های دفاع مقدسی اواخر دهۀ ۶۰ و ۷۰ همیشه جعفر دهقان را در نقش های منفی دیده است. حال انتخاب این بازیگر برای همچین نقشی نه اشتباه، اما ظرایفی را، هم از طرف بازیگر، هم از طرف نویسنده، هم از طرف کارگردان می‌طلبد. تا شاید بتوان  به وسیلۀ این کمک سه جانبه، به نوعی آشنازدایی کرد و مخاطب را با جعفر دهقانی جدید روبرو کرد.اما این اتفاق نیفتادهاست. در سکانسی عموی سلما را انسانی خبیث می‌بینیم. ( آنجا که پای چشمه روبروی صادق نشسته و در آب دست و صورت می‌شوید و صادق را با حرف‌هایش به نوعی بازی می‌دهد و خودش را صاحب باغ معرفی می‌کند و در آخر می‌گوید که تعزیه‌خوان است و صادق یادش می‌افتد که او در دهشان تعزیه‌خوانی می‌کرده و شمر‌خوان است) و در سکانسی دیگر انسانی مهمان‌دوست و مهربان و در سکانسی دیگر شخصیتی خنثی که هیچ تاثیری در روند قصه ندارد.بخشی از این ضعف به شناخت مخاطب از جعفر دهقان همیشگی باز‌می‌گرد. بخشی به ضعف فیلم‌نامه و شخصیت‌پردازیو بخشی نیز به کارگردانی و بازی گرفتن از بازیگر. که اصلأ هم قابل اغماض نیست.
در مورد دیگر آدم‌های فیلم نیز حرف قابل گفتنی نیست. چراکه آنقدر پررنگ نیستند و آنقدر در تکامل قصه نقش ندارند. کسانی مثل اعضای خانوادۀ عموی سلما و یا مسافران ماشین حامد و یا همان جوان گلفروش ابتدای فیلم. گویی همۀ این آدم‌ها آمده‌اند تا کادر را پر کنند و سهمی در میزانسن‌ها داشته باشند.
و اما شخصیت اصلی یعنی صادق… شخصیت صادق می‌توانست شیرین‌تر باشد. او شبیه هیچکس نیست و البته از امتیازات شخصیت صادق همین بی شباهت بودنش به دیگر طلبه‌های مشابه است. صادق شبیه هیچکدام نیست.نه شبیه طلبۀ فیلم «طلا و مس» و نه شبیه طلبۀ جوان «زیر نورماه» آدمی ساده و چون اسمش صادق،که البته کاش در این ساده‌لوحی‌اش زیاده‌روی نمی‌شد.اغراق در ساده‌لوح بودن او بعد از دقایق اولیه فیلم رخ می‌نماید و بازی هادی دیباجی بعد از گذشت زمان کوتاهی جذابیت خودش را از دست می‌دهد و واکنش‌های تکراری و حس‌های یکسان او تحسین مخاطب را بر‌نمی‌انگیزد.
نکتۀ ظریفی که وجود دارد این است که صادق و مخاطب هردو در یک جهت حرکت می‌کنند و هردو پرسش‌های مشابهی در ذهن دارند.اما شخصیت صادق آنقدر کامل نیست که بتواند مخاطب را وادار به همذات‌پنداری با خود کند و همیشه این به مخاطب فکر نکردن است که اثر را به سمت و سویی می‌برد که انتظارش نیست.
و باز در مورد فیلم‌نامه: با توجه به روند منطقی فیلم، به سختی می‌شود زمان اوج و گره گشایی را تشخیص داد. صادقتحولی در اشخاص دیگر ایجاد نمی‌کند. سلما انسانی با دغدغه‌های روشنفکرمآبانه که به سختی می‌شود نام روشنفکرمآبانه را بر رفتار او گذاشت، تحت تأثیر شخصیت صادق قرار نمی‌گیرد و ما آن تحولی را که لازمۀ هر شخصیتی در هر اثر دراماتیکی است،در او نمی‌بینیم.
(از این رو، واژۀ ویژگی به کار برده نمی‌شود که واقعأ نمی‌توان او را نسبت به دیگر اشخاص، شخصیتی ویژه و منحصر به فرد دانست و لاجرم عقاید و افکار سلما  الکن باقی می‌ماند).
شروع فیلم، دیالوگ‌های پدر صادق، برخوردش با آن پسر جوان که مشتری اوست…قضیۀ دو فرشته و ماموریت‌های محول شده به آن‌ها، نگاه‌های صادق به اتفاقات اطرافش به عنوان یک ناظر و شاهد، همه وهمه انتظار مخاطب را از همان دقایق ابتدایی بالا می‌برد و همۀ اتفاقات ذکر شده خبر از  فیلمی با مایه‌های عرفانی و محتوی معنا‌گرا می‌دهد و مخاطب انتظار دارد تا به انتها به دیدن چنین فیلمی بنشیند. اما این اتفاق نمی‌افتد.چراکه تکلیف فیلم روشن نیست. باید اذعان کرد که نوع لوکیشن‌ها و بعضی قاب‌بندی‌ها و بعضی سکانس‌ها مخاطب را یاد فیلم یک تکه نان می‌اندازد.مثل سکانس نماز خواندن صادق در باغ و وزش باد و تکان خوردن برگ‌ها و درخت‌ها و….(اصلأ به خوب یا بد بودن این شباهت کاری نداریم).
حالا موضوع دیگری مطرح است و آن اینکه فیلم‌نامه در راستای تصور مخاطب پیش می‌رود یا خیر؟ باید بگوییم خیر. فیلم‌نامه و روند و چیدمان رویدادها و سکانس‌ها پتانسیل لازم، برای پرداختن به این پیرنگ را ندارد. شاید در ابتدا تصور شود که صادق سفری معنوی را آغاز می‌کند تا مخاطب را با خود همراه کند، تا باهم به کشف بپردازند. اما حقیقت این است که ناشناخته‌ایی وجود ندارد و هرچه هست تکرار همان قصۀ نخ‌نما و کهنه‌ایی است که مخاطب بارها آن را شنیده و دیده است. تا آن حد تکراری که حتی خود صادق نیز در این سفر دچار تحول نمی‌شود و در آخر این سفر با رفتن صادق به پایان می‌رسد بی اینکه تحولی در وجود صادق حس شود. ممکن است این مسئله اینگونه توجیه شود که تغییرات درونی قابل دیدن نیست و  باید درک شود. اما مقوله ایی به نام سینما این دلیل را نمی‌پذیرد. چراکه سینما یک هنر بصری است. هر اتفاق کوچک و بزرگی ولو درونی باید توسط مخاطب دیده شود. آیا این اتفاق در مورد فیلم «سیب و سلما» در مورد آدم‌های فیلم و بخصوص در مورد صادق می‌افتد؟ فیلم چگونه به پایان می‌رسد؟
بعد از سوء تفاهم‌های بسیارو تعلیق‌های غیر هوشمندانه‌ بالاخره سلما شرط خود را اعلام می‌کند.
اما کدام سوء تفاهم و کدام تعلیق‌ غیر هوشمندانه؟
‌ مثل سکانسی که در شب اول حضور صادق در خانۀ سلما می‌گذرد و سلما شرط حلال کردن سیب را به فردا موکول می‌کند و صادق همان شب بعد از کشمکش‌های درونی خوابش می‌برد و در خواب می‌بیند که با سلما عروسی کرده است و صبح همان شب قصد ترک خانۀ‌ سلما را دارد که با عموی سلما روبرو می‌شود. در همان روز سلما بعد از رد و بدل شدن دیالوگ‌هایی نصفه و الکن با صادق به قضیۀ حضرت یوسف و زلیخا اشاره می‌کند.
 بالاخره سلما  به شرطی سیب را حلال می‌کند که صادق برای پدرش قرآن بخواند.صادق هم قبول می‌کند و قصد می‌کند کل قرآن را تلاوت ‌کند. بعد از این اتفاق گویی فیلم می‌رود که جهت خود را پیدا کند. هرچند که دیر است و چیزی به دقایق پایانی فیلم نمانده مخاطب در انتظار اتفاقی جدید نفس راحتی می‌کشد و کنجکاوانه به پرده چشم می‌دوزد.اتفاق این است که سلما بعد از اتفاقاتی از کوره در می‌رود و عذر طلبۀ جوان را می‌خواهد. صادق متعجب و ناراحت خانۀ عموی سلما را ترک می‌کند. تا اینجا همه چیز عادی و منطقی می‌نماید. تا اینکه صادق مقداری از مسیر آمده را بر‌می‌گردد تا به نزد همان چوپان می‌رسد.. (این بخش هم می‌تواند منطقی باشد. تعلل و اشتباه و لغزش در یک سفر معنوی امکان پذیر است)
حوالی امامزاده و نزدیک همان چوپان خوابش می‌برد. خواب سلما را می‌بیند. زیر همان درخت سیب روبروی هم نشسته ‌اند و سیبی از درخت بین آن‌ها می‌افتد.بعد از این صحنه است که عموی سلما در راه به او خبر می‌دهد که سلما گم شده است، حال اینکه اوچرا این همه راه را آمده تا خبر گم شدن سلما را به صادق بدهد مشخص نیست.
عموی صادق بنا به چه دلایلی به دنبال صادق می‌آید و خبر گم شدن سلما را به او می‌دهد و حتی به نوعی سراغ سلما را از او می‌گیرد؟ مگر او بیشتر از مخاطب در جریان این رابطه است؟ مگر او بیشتر از مخاطب صادق را می‌شناسد؟ حال اگر بخواهیم به دنبال نشانه‌ای از عشق میان این‌دو، بگردیم خواب‌های صادق نیز آن‌چنان در روشن شدن موضوع کمکی نمی‌کنند. البته می‌توانستند نشانه‌هایی مبنی بر این اتفاق باشند.ذهنیت انسانی که در دنیای واقعی آن شخص عینیت یابند یا حداقل نشانه‌ای باشند ماقبل نشانه‌ای ملموس‌تر و عینی‌تر. که اگر اینطور هم باشد این دو اتفاق(خواب‌های صادق) خیلی دیر به وقوع می‌پیوندند و آنقدر زمان از دست رفته که نمی‌توان به موضوع عشق پرداخت. اگر هم همۀ اتفاق‌های ذکر شده را نشانه‌های عشق والاتری هم فرض کنیم باز اغراق کرده‌ایم.
و اما بعد از بیدار شدن صادق از خواب و خبر گم شدن سلما…
صادق بی اینکه لحظه‌ای فکر کند باز با عموی سلما همراه می‌شود. سلما گم شده است. و همه به دنبال سلما همه‌جا را می‌گردند.در چند سکانس بعد سلما که تا چند ساعت قبل لباس عزای پدر را به تن داشت با لباس سفیداز همان‌جایی سر درمی‌آورد که چندی قبل صادق آن‌جا بود و خوابش را می‌دید. نزدیک همان امامزاده. باز امامزاده در پس‌زمینه و چوپان ناظر  آدم‌هایی که از آن حوالی می‌گذرند.
چه تحولی در سلما ایجاد شده؟! این همان تحولی است که از هر شخصیتی در هر اثر دراماتیکی انتظار داریم؟ چه شد که سلما به این تحول(هرچند هم اندک) رسید؟چه مسیری را طی کرد و مخاطب نقطۀ آغازین این تحول را کجا فرض کند؟ نقطۀ «الف» منطقی مخاطب برای رسیدن به این نقطۀ «ب» کجاست؟
جویندگان عاقبت سلما را می‌یابند و شخصیت سلما کماکان چون قبل بلاتکلیف است. سلما همان سلمای قبل است زمانی که در دقایق آخر فیلم از خواب‌های همیشگی‌اش برای صادق می‌گوید.
و در پایان، صادق خانۀ سلما را بعد از بدرقۀ گرم اهل منزل ترک می‌کند و تیتراژ غیر منتظرۀ پایانی تماشاچی را متعجب‌تر از پیش بر صندلی میخکوب می‌کند.
ریتم فیلم کند است و هیچ ایرادی هم ندارد که کند باشد. چراکه ریتم باید در خدمت موضوع و سوژه و در کل در خدمت قصه باشد. اما تمپوی کندتر از حد معمول است که این توجیه را زیر سوال می‌برد و این کندی به طرز غیر معمولی آزار دهنده‌ می‌شود.
اما در کنار همۀ موارد ذکر شده بی انصافی است اگر از انتخاب درست لوکیشن‌ها، از تنوع بصری و رنگ‌های چشم نواز به کار رفته در صحنه و لباس بازیگران فیلم یادی نشود. شاید بتوان «‌«سیب و سلما»‌« را یکی از آثار خوب محمدهادی فدوی به حساب آورد که طراحی صحنه و لباسِ آثاری چون: شیر تو شیر، سنگ اول و گل یخ، را در کارنامه خود دارد به جز طراحی صحنه و لباس، نقاش نیز هست و به طور یقین تخصص او در نقاشی در طراحی و انتخاب رنگ‌ها و چیدمان صحنۀ««سیب و سلما»» بی تاثیر نبوده است.
با آرزوی موفقیت برای گروه سازنده به ویژه نویسنده، سید‌ناصر هاشم‌زاده،نویسندۀ فیلم‌نامه‌هایی چون «بید مجنون» و «آواز گنجشک‌ها» و حبیب الله بهمنی کارگردان خوب کشورمان  و به امید دیدن آثار بهتر از او.
وحید خانه‌ساز
به نقل از وبلاگ کاغذهای مچاله




دارای مجوز وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به شماره ثبت 363382 در قالب شرکت با مسئولیت محدود، با تکیه بر بیش از سه دهه سابقه فعّال و مفید در زمینه فیلم­، سینما، و رسانه؛ و پشتوانه عوامل متخصّص و متبحّر آماده همکاری متقابل با علاقمندان، هنرمندان، مؤسّسات، و نهادها در زمینه تولید فیلم های سینمایی، کوتاه، مستند، انیمیشن؛ خدمات صدا و تدوین، پژوهش­، فیلمنامه؛ و برگزاری همایش و جشنواره

خدمات

خدمات تولید

خدمات فنی

خدمات فیلمنامه

خدمات آموزشی

خدمات رویدادها

خدمات پژوهش و نشر

لینک های مفید

سازمان سینمایی کشور

سازمان صدا و سیما

سازمان سینمایی سوره

جامعه صنفی تهیه کنندگان

خانه سینما

سایت مهدی عظیمی میرآبادی

راه های ارتباط با ما

نشانی: تهران، میدان انقلاب اسلامی، خیابان کارگر شمالی، کوچه شهید طباطبایی، پلاک 4

تلفن و فکس: 328 87 660 21 98+

ایمیل: yass.film@gmail.com

Add: No. 4, Tabatabaii lane, N. Kargar St. Enghelab e Eslami Sq. Tehran, Iran


کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق است به شرکت سینمایی یاس سپید فیلم Ⓒ1388/2009

به نسخه موبایل بروید